کد خبر: ۱۲۲۸
۲۴ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

برکت‌های بزرگ مسجد «خُردو»

شاید کمتر کسی بداند که در کوچه‌پس‌کوچه‌های محله مسلم هنوز هم درهای مسجدی صدساله به روی نمازگزاران باز است و مناره‌هایش از دور چشم را می‌نوازد. رو‌به‌‌روی در مسجد ایستاده‌ام؛ خیره به کاشی‌های لاجوردی و نقش‌ونگارهای اسلیمی حک‌شده بر دیوار. عبارت «مسجد حضرت ابوالفضل(ع)» بر کاشی طلایی‌رنگ بزرگ سردر‌ مسجد و کلمه «شقاء» ریزتر ‌با رنگ سفید در کنارش نقش شده است. خیلی از قدیمی‌های محله مسجد را ‌به همان نام «شقاء» می‌شناسند.

هنوز هم صدای کوبیدن مقتدرانه عصا بر زمین قبل از اذان صبح شنیده می‌شود و گاه هم نجوای ردوبدل‌شدن سلام بین رهگذران که به سحرخیزی مقیدند. صبح‌های اهالی این محله هنوز هم با طنین اذان و نجوای سلام‌علیکم آغاز می‌شود. عاشورا و محرم رویارویی و دل‌دادن آدم‌ها با یک واقعه بزرگ است. هرکس را به شیوه خود درگیر می‌کند.

مسجدها هنوز هم بعد از گذشت سال‌ها پر از های‌های گریه و هیاهوی عزاداران است. شاید کمتر کسی بداند که در کوچه‌پس‌کوچه‌های محله مسلم هنوز هم درهای مسجدی صدساله به روی نمازگزاران باز است و مناره‌هایش از دور چشم را می‌نوازد. رو‌به‌‌روی در مسجد ایستاده‌ام؛ خیره به کاشی‌های لاجوردی و نقش‌ونگارهای اسلیمی حک‌شده بر دیوار. 

عبارت «مسجد حضرت ابوالفضل(ع)» بر کاشی طلایی‌رنگ بزرگ سردر‌ مسجد و کلمه «شقاء» ریزتر ‌با رنگ سفید در کنارش نقش شده است. خیلی از قدیمی‌های محله مسجد را ‌به همان نام «شقاء» می‌شناسند. گفتن و روایت‌کردن از حال‌وهوای گذشته هر صاحبدلی را سر ذوق می‌آورد و قدیمی‌های این محله را هم؛ وقتی محرم بهانه‌ای می‌شود تا روایتگر گذشته‌های آن باشیم.

 

اذان‌گفتن از روی درخت توت

غلامحسین اژدری که 87سال از خدا عمر گرفته است و به گفته خودش «جد اندر جد در قلعه شقاء زندگی کرده‌اند»، اولین کسی است که با او هم‌کلام می‌شویم. قرارمان در فضای سبز مقابل درب بزرگ مسجد گذاشته می‌شود. نماز ظهر و عصر را خوانده‌اند و نمازگزاران یکی‌یکی در حال بیرون‌آمدن هستند. حاج‌غلامحسین همراه با میان‌سال‌مردی با موهای جوگندمی ‌عصازنان به سمتمان می‌آید؛ جلد و چابک. چشمش که به ما می‌افتد، انگار منتظر بوده باشد، می‌گوید: برای مسجد آمده‌اید؟ سرمان را به نشانه تأیید تکان می‌دهیم.

با عصا اشاره‌ای می‌کند به جایی که ایستاده‌ام و بی‌مقدمه می‌گوید: حمام خزینه‌ای همین‌جا‌ ‌بود؛ زنانه و مردانه؛ درست روبه‌روی مسجد. کنارش آب‌انبار و یخدان هم بود. بعد عصا را می‌گیرد سمت مسجد و با لهجه مشهدی ادامه می‌دهد: این را هم که می‌بینی، شکوه و جلال امروز را که نداشت. ‌یک‌ ‌خانه پنجاه‌متری گلی‌ بود با سقف چوبی و دیوارهای کاه‌گلی. اوایل که هنوز اسمی برایش انتخاب نشده بود، بهش «مسجد خردو» هم می‌گفتند.

 هفت‌هشت‌ سال بیشتر نداشتم. وقت اذان که می‌شد، من و یکی‌دوتا از بچه‌های قلعه به نوبت می‌جستیم بالای درخت و شروع می‌کردیم به اذان‌گفتن

مسجد سه‌نبش است و 3راه ورودی دارد. درب اصلی و حیاط‌دار‌ که ‌راسته‌ کوچه ماشین‌رو شهیدسرخ‌پوش است و راسته مسلم‌جنوبی8‌. یک در بزرگ سبز‌رنگ ‌هم‌ رو به بوستان نقلی است که به گفته اهالی فقط ‌جمعه‌ها و به وقت دعای ندبه باز می‌شود‌ و در کوچکی هم‌ قسمت زنانه مسجد تعبیه شده است که ‌در کوچه باریک پشتی قرار دارد.

پیرمرد‌ از یادآوری خاطرات سال‌های دور هیجان زیادی دارد. این‌بار عصایش را سمت در سبزرنگ‌ بزرگ رو به بوستان گرفته است و تعریف می‌کند: در اصلی مسجد درست همین‌جا بود.‌‌ 2در داشت؛ چوبی و بی‌هیچ چفت و بستی. یکی برای زن‌ها که پشت مسجد بود، یکی هم‌ همین‌در اصلی. مسجد کهنه چیزی نداشت که چفت و بستی برایش بگذارند. زیر‌انداز هم یکی‌دو تا حصیر نی بود. وقت مراسم و عزاداری‌ محرم و صفر یا شب‌های احیای ماه مبارک‌ هر کسی در توانش بود، یک تکه پلاس‌ یا زیرانداز نمدی با خود می‌آورد و روضه و دعا که تمام می‌‌شد، آن را زیر بغل می‌زد و به خانه می‌برد.

حرف‌ها کشیده می‌شود به سمت گذشته؛ دهه‌های 40 و 50 و روایت درخت توت تنومند و مقابل در ورودی مردانه که سایه‌اش و شکوهش مثال‌زدنی بود. به اینجای ماجرا که می‌رسیم، چشمان حاج‌غلامحسین برقی می‌زند و همان‌طور که لبخند چهره‌اش را متبسم‌تر کرده است، می‌گوید: درخت توت بزرگی درست در ورودی مسجد بود. یک نهر آب زلال هم پای درخت روان بود. آن زمان هفت‌هشت‌ سال بیشتر نداشتم. وقت اذان که می‌شد، من و یکی‌دوتا از بچه‌های قلعه که شروشورتر بودیم، به نوبت می‌جستیم بالای درخت و شروع می‌کردیم به اذان‌گفتن. حس خوش اذان‌گفتن از آن ارتفاع‌، آب روان و کشتزارهای سرسبز زیر پا و تماشای اهالی ده‌ که با شنیدن صدای اذان ما‌ کار را رها می‌کردند و به سمت مسجد می‌آمدند، به جانمان می‌نشست. هنوز هم از یادآوری‌اش دلم غنج می‌رود.

«شیرمحمد» مرد باخدا و دست‌به‌خیری بود که به ساخت ‌2حمام خزینه‌ای و یک مسجد گلی و یک آب‌انبار در قلعه همت کرد

 

برکت زمین‌های اربابی شیرمحمد

صحبت را که می‌کشانیم به سمت بانی و سال ساخت مسجد گنبدی، یکی دیگر از پیرمردهای محله به حرف می‌آید تا خاطراتی را به اشتراک بگذارد که‌ از زبان بزرگ‌ترهایش شنیده است:‌ قلعه شقاء، اربابی بود. چند ارباب داشت. ما آن زمان به دنیا نیامده بودیم، ‌اما برایمان تعریف کرده‌اند که‌ اینجا زمین‌های اربابی «شیرمحمد» بوده است؛ مرد باخدا و دست‌به‌خیری که به ساخت ‌2حمام خزینه‌ای و یک مسجد گلی و یک آب‌انبار در قلعه همت کرد. این‌ها همه اطلاعات قدیمی‌ترهای شقاء از مسجد محله‌شان است، اما کسی از تاریخ دقیق ساخت مسجد اطلاعی‌ ندارد. فقط شنیده‌اند که مسجد وقف‌نامه‌ای در سازمان اوقاف ‌دارد. و باز شنیده‌اند از عایدات ملک و املاک واقف، قرار به عروس و داماد کردن 10سید و اطعام 10شب مردم شهر در مسجد بوده است.

80سال زندگی، موها و محاسن براتعلی آزاده را یک‌دست سپید کرده است. نمی‌تواند بایستد. لبه جدول پیاده‌رو می‌نشیند و تعریف می‌کند: سال‌های سال مسجد خردو به همان شکل گنبدی و با سقف چوبی بود، تا اینکه مردم ده ‌همت کردند و حدود ۱۰۰متر به حیاط آن اضافه کردند. سقف آن هم شیروانی شد.

 

بازشدن مسیر شقاء

حاج‌براتعلی اعتقاد دارد این مسجد برکات زیادی داشته و دارد که یکی از آن‌ها شامل راهی می‌شود که به آبادی‌های دیگر باز شده است. او تعریف می‌کند:‌ دورتادور‌ قلعه شقاء را زمین‌های کشاورزی اوقافی احاطه کرده بود و تا قبل از بازشدن راه هنوز دیوار گلی دور قلعه را گرفته بود.

غلامحسین اژدری که از بانیان اصلی بازشدن راه بوده و به کمک دیگر مسجدی‌ها موضوع را پیگیری کرده است، صحبت‌های حاج‌براتعلی را پی می‌گیرد و ادامه می‌دهد: ما بین 2 آبادی سمزقند و جاده سیمان گیر کرده بودیم. اگر زن و بچه‌مان مریض می‌شدند، راه به جایی نداشتیم، مگر اینکه با الاغ و اسب به ‌آبادی برسیم. این مشکل خیلی‌ها را ناراحت کرده بود و به همین دلیل یک شب در مسجد اعلام کردم باید کاری بکنیم. چندنفر از مردان روستا را اجیر کردم تا با گاری ماسه و شن‌ تهیه کنند. نقشه را خودمان کشیدیم و از دل زمین‌های اوقافی مسیری باز کردیم که یک سر آن به آبادی سمزقند و سر دیگرش به جاده سیمان می‌رسید. حال بماند که محرم آن سال که این اتفاق افتاد، چقدر بگیر و ببند و دغدغه‌‌ داشتیم، اما به برکت صاحب این خانه و عنایت امام حسین(ع)، ماجرا ختم به‌خیر شد.
به این ترتیب بود که ‌قلعه شقاء از حالت جزیره‌ای‌بودن خارج شد و راه به آبادی برد.

 

 

عزاداری در حکومت نظامی

حاج‌‌غلامحسین‌که به قول خودش بچه مسجد و بزرگ‌شده آنجاست‌، در ادامه‌ از‌ شب‌های باصفای احیا در مسجد شقاء یاد می‌کند: دور‌تا‌دورش مزرعه بود و کشتزار. مردم قلعه به ۲۰خانوار هم نمی‌رسیدند. آن روزها همه‌چیزش خوب بود‌، ‌اما شب‌های احیای ماه مبارکش چیز دیگری بود. آن شب‌ها کسی در خانه‌ نمی‌ماند. مسجد غلغله آدم بود و تا داخل ایوان چوبی ‌هم آدم می‌نشست. زمستان و تابستان هم نداشت. حاج‌آقا شریعتی از سمزقند برای روضه‌خوانی می‌آمد. ‌بعد از مراسم من همراه با دوسه پسربچه نیمه‌شب او را تا خانه همراهی می‌کردیم. بچه قلعه بودیم و سر نترسی داشتیم، اما باز هم‌ برای درامان‌ماندن از حمله سگ و گرگ بیابان از سر احتیاط ‌یکی از سگ‌های بزرگ محلی را با خودمان می‌بردیم.

حاجی این را به نقل از پدرش می‌گوید که در زمان حکومت رضاشاه روضه‌خوانی ممنوع شده بود و چادر‌ از سر زن‌ها برمی‌داشتند؛ آن هم زن‌های مقید و معتقد: خانه کد‌خدای ده حدود 50متر با مسجد فاصله داشت. شب‌های محرم‌ دوسه‌تا آژان به خانه ‌کدخدا می‌آمدند تا مراقب باشند مبادا مجلس روضه امام حسین(ع) در خانه و مسجد ده برپا شود، اما هر 2در چوبی باز بود و زن و مرد در تاریکی شب خودشان را به مسجد می‌رساندند و چراغ‌خاموش و آرام و بی‌‌صدا شروع به عزاداری می‌کردند. ‌ما بچه‌ها هم دورتادور مسجد کشیک می‌کشیدیم و همین‌که‌ از خانه کدخدا نور یا شبح آدمی می‌دیدیم، ‌سریع مردم ‌را خبر می‌کردیم تا پراکنده شوند.

 

به یاد علمداران

به اینجای ماجرا که می‌رسیم، چشم‌های کم‌سوی غلامحسین ریزتر می‌شود. برای گفتن از روزهای دوری که دسته‌های سیاه‌پوش عزاداری از محله‌های سمزقند و چاهشک و شقاء به سمت میدان شاه که بعد انقلاب «شهدا» نام گرفت و از آنجا سمت چهارراه نادری و بالاخیابان به سمت حرم حرکت می‌کردند: بعد از آزادشدن برپایی روضه‌خوانی و عزاداری امام حسین(ع)، مجالس پرشوری به‌خصوص در مشهد که شهر مذهبی بود، برپا می‌شد. خاطرم هست آن‌قدر هیئت‌ها و گروه‌های عزاداری زیاد بودند که ساعت‌ها در مسیر چهارراه ‌شهدا تا خود حرم در صف بودند تا نوبت عزاداری و ورودشان به صحن حرم برسد. او که خود یکی از علم‌کشان قدیمی هیئت مسجد شقاء است، دوست دارد از علمداران هیئت هم یادی کند که تا چند دهه بیرق هیئت ابوالفضلی بر دوششان بوده و حالا سال‌هاست در سینه خاک آ‌‌رمیده‌اند. کسانی چون حاج‌محمد یزدی، سیدجعفر مداحی، حیدر صابری، حاج‌رضا پهلوان و... که سال‌ها در چنین روزهایی زیر بیرق حضرت ابوالفضل(ع) بودند و امروز در میان ما نیستند.

یکی از افتخارات مسجد حضرت ابوالفضل(ع) مزین‌شدن یکی از دیوارهایش به تمثال 30شهید محله است

 

شقاء یا شفا

کمتر از یک دهه قبل به‌‌واسطه خیر مسجد‌سازی به نام عبداللطیف، بنای قدیمی مسجد حضرت ابوالفضل(ع) محله شقاء تخریب شد. زمین‌های دور و‌ اطراف هم به فضای مسجد اضافه شد و بنایی در 3طبقه احداث گردید. نمای آجری و مزین‌شده با نقوش اسلیمی مسجد حضرت ابوالفضل(ع) شقاء را نمی‌شود با مسجد گلی و درب چوبی اولیه‌اش مقایسه کرد.یکی از افتخارات این مسجد مزین‌شدن یکی از دیوارهایش به تمثال 30شهید محله است؛ شهدایی که در دوران اولیه انقلاب یا دوران هشت‌ساله‌ جنگ تحمیلی به شهادت رسیده‌اند. طبقه بالای مسجد مرکز خدمات جامع سلامت است؛ پایگاهی که در آن اقدامات غربالگری و پیشگیری از بیماری‌ها برای ساکنان محله انجام می‌شود و شقاء به روایت یکی از قدیمی‌های محله، مدتی هم نام شفا داشته است و جریان آن به متوسل‌شدن زنی تهرانی برمی‌گردد که گذرش به مشهد و این مسجد افتاده است. این ماجرا را یکی از ساکنان تعریف می‌کند و می‌گوید: گویا زن بچه‌دار نمی‌شده و نذر کرده است اگر خدا فرزندی به او داد، فرشی برای مسجد بخرد و این اتفاق افتاد و او فرش گران‌قیمتی خرید و در فضای آن پهن کرد. از آن سال ساکنان از آن به عنوان مسجد شفا هم نام می‌برند.

 

علمی به یادگار از علی پهلوان

اگر از درب بزرگ حیاط مسجد که قسمت ورودی مردانه است، وارد مسجد شوی، درست سمت چپ علم بزرگ چوبی را می‌بینی که دورتادورش با پارچه مخملی سیاه‌رنگی پوشانده شده‌و قد برافراشته است. غلامحسین که دقیقا نمی‌داند چند سال از عمر علم می‌گذرد، تعریف می‌کند: از زمانی‌که محمدرضاشاه مراسم عزاداری را آزاد کرد و دوباره مجالس عزای امام حسین(ع) پا گرفت، این علم هم درست شد. علی پهلوان، پدربزرگ مادری‌ام، کشاورز و از آدم‌های سرشناس و دست‌به‌دهان محله بود. با به تخت‌نشستن محمدرضاشاه‌ و برداشته‌شدن ممنوعیت روضه و عزاداری برای سید و سالار شهیدان، ایشان سفارش ساخت چهار علم را به نجار ده داد.

قدیمی‌ترین خادم مسجد حضرت ابوالفضل(ع) محله شقاء حاج‌محمد یزدی بود؛ که بیش از نیم‌قرن بی‌هیچ‌ چشمداشتی چراغ خانه خدا را روشن نگه داشت

نجاری را هم اجیرکرد که با تنه چند درخت بزرگ سپیدار علم‌ها را بسازد. این نوع درخت‌ معمولا چوبی سبک‌تر و در عین حال مقاوم‌تری در مقایسه با دیگر درخت‌ها دارد. علم‌ها یکی برای مسجد محله خودمان، مسجد حضرت ابوالفضل(ع) شقاء بود و بقیه برای مساجد آبادی‌های صحرایی و ‌سمزقند و آخری هم مسجدی در روستای چاهشک. خاطرم هست وقتی اولین‌بار از علم می‌خواستیم برای‌ هیئت ابوالفضلی استفاده کنیم، پدرم ‌چند توپ پارچه مخمل سیاه از بازار‌های قماش اطراف حرم گرفت. در حیاط بزرگ خانه‌ زیر درخت توت سه‌چهار چرخ خیاطی گذاشته بودیم تا مادر و همسرم و زن‌های دیگر محله روپوشی برایش ‌بدوزند.

از زیبایی‌های تماشای مراسم سنتی در روزهای عاشورا و تاسوعا «‌علم‌گردانی» است. چوبی سیاه‌پوش با ارتفاع چهارپنج‌متری که با سرطوق فلزی مزین شده‌ است. گاه ‌پارچه‌‌ و پرچم‌های سبز برای گرفتن حاجت‌ و نذر به بدنه سیاه‌پوش علم گره زده می‌شد. علم هیئت‌ها معمولا به نشانه احترام جلودار ‌عزاداران حرکت داده می‌شود. ‌معمولا هم بیش از 4متر ارتفاع دارد و برای دیدنش باید سر به سمت آسمان بلند کنی. اژدری‌ ادامه می‌دهد: با آنکه ارتفاع علم زیاد است، سر طوق فلزی حدود یک‌متر تا یک‌ونیم‌متر بالای ‌آن قرار می‌گیرد. خاطرم هست سرطوق علم هیئت خودمان را ‌به یک نفر در نزدیک بیمارستان آمریکایی‌ها‌‌ در خیابان شاهرضا‌ نو سفارش دادم. اولین کسی هم که علم را گرفت و جلودار هیئت شد، ‌حاج‌رضا پسر ارشد پدربزرگ مادری‌ام بود‌.

 

نیم‌قرن خادمی در خاندان یزدی‌ها

«قدیمی‌ترین خادم مسجد حضرت ابوالفضل(ع) محله شقاء حاج‌محمد یزدی بود؛ کسی که بیش از نیم‌قرن در این مسجد بی‌هیچ‌ چشمداشتی چراغ خانه خدا را روشن نگه داشت.» ‌این‌ها را غلامرضا فخر‌آل‌علی می‌گوید‌ تا یادی کند از آن‌هایی که برای‌ روشن نگه‌داشتن چراغ مسجد و روضه ابا‌عبدا...الحسین(ع) قدم‌ها برداشتند و امروز در میان ما نیستند: پدرم همیشه به من و برادرم حاج‌جواد تأکید می‌کرد که راه و منش دایی‌مان را سرمشق خود قرار دهیم. 

می‌گفت ‌اواخر دهه30 دایی‌محمد در ایلام سرباز بود. او از همان‌جا نامه‌ می‌داده است که مبادا چراغ مسجد خاموش شود و به‌خصوص روضه‌خوانی شب‌های جمعه برقرار باشد. وقتی هم که از سربازی برگشت، با پولی که از کیسه‌کشی حمام و کشاورزی در زمین‌های اربابی به دست می‌آورد، پول آخوند و چای و قند روضه را می‌داد تا محفل خاندان ائمه(ع) رونق داشته باشد. 

حاج‌غلامرضا شب‌خوانی‌های دایی‌محمدش در سحرهای ماه مبارک را خوب به یاد دارد: سال‌هایی که نه رادیو بود و نه تلویزیون، دایی‌محمد ماه رمضان‌ها ‌یک‌ساعت قبل اذان صبح به مسجد می‌رفت تا روی پشت‌بام با صدای بلند شب‌خوانی کند. سال‌ها بعد که پای برق و رادیو به محله‌ها باز شد، پخش دعای سحر از بلندگوها جای شب‌خوانی‌های دایی را گرفت.

رمضان سال1380 با فوت حاج‌محمد‌یزدی، بعد حدود نیم‌قرن خادمی، خواهرزاده‌های او دنباله کارش را گرفتند و 20سال هم آن‌ها خادمی در خانه‌ حضرت ابوالفضل(ع) را عهده‌دار شدند، اما با تغییر و تحولاتی در بنای مسجد و هیئت‌امنا، خادمی مسجد به فرد دیگری واگذار شد.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44